درشت خوی. تندخوی. کژ خلق. فظّ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ملک ما درشت خوست. (کلیله و دمنه). جعثل، دفزک درشتخوو کلان شکم. (منتهی الارب). و رجوع به درشتخوی شود
درشت خوی. تندخوی. کژ خلق. فَظّ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مَلِک ما درشت خوست. (کلیله و دمنه). جعثل، دفزک درشتخوو کلان شکم. (منتهی الارب). و رجوع به درشتخوی شود
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق: فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی. فردوسی. ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی. فردوسی. پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369). یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. سعدی (گلستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبعگوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق: فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی. فردوسی. ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی. فردوسی. پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369). یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. سعدی (گلستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبعگوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
که به تندی و خشونت سخن گوید. فظّ. (زمخشری) : سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ. فرخی. سخن نگفتی وچون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی گفت چه کنم مردیم درشت سخن و با صفرای خویش بس نیابم. (تاریخ بیهقی)
که به تندی و خشونت سخن گوید. فَظّ. (زمخشری) : سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ. فرخی. سخن نگفتی وچون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی گفت چه کنم مردیم درشت سخن و با صفرای خویش بس نیابم. (تاریخ بیهقی)